تبیان، دستیار زندگی
پایین رودی ها هر چه زور داشتند در بازوهایشان جمع کرده بودند و طناب هایی را که دور و بر منار بسته بودند، می کشیدند؛ اما هر چه بیشتر تلاش می کردند، کمتر به نتیجه می رسیدند. عرق از سر و رویشان می ریخت و کارشان پیش نمی رفت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اول چاه را بکن، بعد منارش را بدزد
پایین رودی ها و دزدی منار

در قسمت قبل خواندید که پایین رودی ها مردمی فقیر و نادان بودند، اما بالارودی ها زندگی بهتری داشتند. در روستای بالارود مناری وجود داشت که در اصل برای آجرپزی از آن استفاده می کردند. یک شب، تعدادی از جوانان پایین رود به همراه بیست الاغ به سمت بالارود رفتند تا منار روستا را بدزدند. از قضا پیرمردی که در کوره آجرپزی کار می کرد آن ها را دید و حالا ادامه ی ماجرا....

پایین رودی ها هر چه زور داشتند در بازوهایشان جمع کرده بودند و طناب هایی را که دور و بر منار بسته بودند، می کشیدند؛ اما هر چه بیشتر تلاش می کردند، کمتر به نتیجه می رسیدند. عرق از سر و رویشان می ریخت و کارشان پیش نمی رفت. کم کم داشتند دچار تردید و ناامیدی می شدند. بعضی هاشان غر می زدند و بعضی ها هم به فکر پیدا کردن راه بهتری برای از جا کندن منار بودند.

دل پیرمرد بالا رودی به حال مردم ساده دل پایین رودی سوخت. فکری به خاطرش رسید. سرفه ای کرد و همه را متوجه حضور خودش کرد و گفت: «خسته نباشید از قرار معلوم می خواهید منار روستای ما را بدزدید و به ده خودتان ببرید.»

یکی از پایین رودی ها با عجله به طرف پیرمرد رفت تا دست و دهانش را ببندد پیرمرد خندید و گفت: «نه، نیازی به بستن دست و دهان من ندارید. من سی سال است که در این کوره ی آجرپزی کار می کنم. دیگر خسته شده ام. اگر شما هم این کوره را با خودتان ببرید، نه تنها به کسی نمی گویم، بلکه خوشحال هم می شوم. کور از خدا چه می خواهد؟ دو چشم بینا!»

پایین رودی ها و دزدی منار

پایین رودی ها دوباره دست به کار شدند و مشغول کشیدن طناب ها شدند، اما منار پایین افتادنی نبود که نبود.

یک ساعتی گذشت. پایین رودی ها دیگر کاملاً خسته شده بودند پیرمرد هم سر و صدایی نداشت که آن ها را بترساند. بعد از تلاش بسیار، گوشه ای روی زمین نشستند تا هم استراحتی بکنند و هم درباره ی مشکل کارشان حرف بزنند هر کس چیزی می گفت. پیرمرد هم وارد گفت و گوی آن ها شد و گفت: «این منار، از این که می بینید خیلی بزرگ تر است. نصفش زیرزمین است. ببینم، شما که می خواهید منار را بدزدید، فکر پنهان کردن آن را هم کرده اید، یا نه؟»

یکی از اهالی روستای پایین رود گفت: «چه فکری باید می کردیم؟»

پیرمرد گفت: «اگر منار را بدزدید و به روستای خودتان ببرید، فردا که هم ولایتی های من از خواب بیدار می شوند، می بینند که منارشان را دزدیده اند آن را که توی ده شما ببینند، می فهمند که شما آن را دزدیده اید. شما باید مدتی آن را پنهان کنید تا آب ها از آسیاب بیفتد.»

اهالی روستای پایین رود دیدند که پیرمرد پر بدک هم نمی گوید. این بود که به او گفتند: «چطور می توانیم منار را پنهان کنیم؟»

پیرمرد گفت: «اول باید یک چاه بکنید، چاهی که عمق آن دو برابر این منار باشد تا هم قسمت بیرونی منار، هم قسمت توی زمین آن را بتوانید توی آن چاه پنهان کنید. شما که می خواهید منار را بدزدید، قبلاً چاهش را در روستای خودتان کنده اید یا نه؟»

پایین رودی ها در آن تاریکی به یکدیگر نگاه کردند و گفتند: «راست می گوید اول باید چاه می کندیم و بعد به فکر دزدیدن منار می افتادیم. بهتر است برگردیم و اول چاه خیلی عمیقی بکنیم و بعد برای دزدی منار بیاییم.»

پایین رودی ها با این فکر به روستای خودشان برگشتند، اما نشان به آن نشان که هرگز نتوانستند چاهی را که برای دزدیدن منار لازم بود، بکنند.

از آن به بعد، هر وقت بخواهند به کسی بگویند که اول مقدمات کار مورد نظرت را فراهم کن، بعد کار را انجام بده، به این ضرب المثل اشاره می کنند و می گویند: «اول چاه را بکن، بعد منارش را بدزد.»

قصه ها و مثل هایشان_مصطفی رحماندوست

تنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکار

مطالب مرتبط

باغ شاه که رفتی

استخوان لای زخم گذاشتن

از ماست که بر ماست

او ادعای خدایی می کند

اگر من نبرم دیگری خواهد برد

به اصلش برگشته

تا ابله در جهان هست، مفلس در نمی ماند

قبا سفید، قبا سفید است

با همه بله، با ما هم بله؟

درویش چه قدر بی نانی کشیده

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.